۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

شكست



کیانا ....
داره یک سال دیگه میگذره و من و مامان هنوز نبودنت رو باور نداریم ... داریم به سال نو نزدیک میشیم و هیچ احساس خوبی از این واقعه ای که برای همه شادی آفرین هست نداریم ... سال ۸۹ سومین عید متوالی خواهد بود که تو پیش ما نیستی ... خدایا ما چطور این سالها رو گذروندیم ... ماه ها و روز های بدون تو ... ساعت هایی که از تو دوریم ... لحظات بی تو بودن !! ... آیا این بودن برایمان بدون تو لذتی هم دارد ؟ نه عزیزم ... یاد و خاطره تو هر لحظه در ذهنمان ... در روحمان ... در وجودمان هست و چگونه میتوانیم بخندیم و شاد باشیم و تو نباشی ... کیانای عزیزم ... میدونی چقدر دوستت داشتیم و داریم ... میدونی که برای بیشتر با تو بودن هر کاری کردیم ... شکست خیلی سخته بابایی ... آره عزیزم برای اینکه بتونیم تو رو داشته باشیم به هر دری زدیم اما شکست خوردیم ... شکستی که آثارش تا ابد روی کمرمان نشسته ................

هیچ نظری موجود نیست: