۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

11 مهر


هيچ وقت فكر نميكردم كه از يك تاريخ اين قدر بدم بياد ، يازدهم مهر سالروز از دست دادن تو هست .. تويي كه هنوز مزه شيرين بوسه هات روي لبانم هست، تويي كه حالا ديگه لذت در آغوش گرفتنت برايم شده حسرت .

به همين راحتي 1 سال گذشت .......... البته راحت كه نبود.... روزها و دقيقه ها و ثانيه ها پشت سر هم ميگذرند و هر لحظه برايم قرن ها ميگذره تمام روز چشم براه توام و بهت زده از اينكه اين چه اتقاقي بود كه بر سرمان آمد و شبها هم اگر خوابمون ببره چشم براه ديدنت در خواب ، كه خدا اين رو هم ازمون دريغ كرده و بجز 1 بار كه اومدي و بوسيدمت ديگه خبري ازت نشد .

نميدونم براي اين سالروز بايد چكار كنيم فقط اين رو ميدونم كه نمي خواهيم مثل مهموني باشه و خرما و شربت و چاي به مردم بديم .. ميخوايم كه بياييم پيشت و بغضمونو بتركونيم .. بياييم و در حسرت نداشتنت زار بزنيم .. بياييم و نظاره گر اسمت كه روي دل سنگ نوشته شده باشيم ....

نميدونم هزينه هاي اين مراسمي رو كه به بنگاههاي خيريه و افراد بي بضاعت ميديم روحت رو شاد ميكنه يا نه ....اميدوارم كه اگه ما رو تو غم فرو بردي حداقل تو شاد باشي عزيزم ....

آره..... پنجشنبه .....زماني كه همه در غرق شادي تعطيلات عيد فطر هستند .....مياييم پيشت بابايي ...

كيانا


به سراغ من اگر مي آييد


نرم و آهسته بياييد


مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من

كيانا


تا كي از ما يار ما پنهان بود ؟


چشم ما تا كي چنين گريان بود ؟


تا كي از وصلش نصيب بخت ما


محنت و درد دل و هجران بود ؟


اين چنين كز يار دور افتاده ام


گر بگريد ديده ، جاي آن بود ؟


چون دل ما خون شد از هجران او


چشم ما شايد كه خون افشان بود

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

كيانا


با درد تـو درد در نيــايد
با سوز تو ساز در نگنجد


با داغ غمت درون سينه
جز سوز وگداز در نگنجد

كيانا


نميدونين كه چقدر كيانا از آهنگ هاي كامران و هومن خوشش مي اومد ، توي اون سن كم ، حسابي طرفدارشون بود و با دوست صميميش " صدف " تصميم نهاييشونو گرفتند و يه روز به من گفت : من ميخوام با كامران عروسي كنم و صدف هم با هومن !!! واسم اونقدر جالب بود كه اين كوچولوها اصلا توجهي به فاصله سني شون با ايندو خواننده عزيز نداشتند چون واقعا دوستشون داشتند .

افسوس و صد افسوس كه كياناي عزيزم از پيشمون رفت و حتي كامران و هومن هم ندونستند كه كوچولوهايي تو اين سن هم آرزوي ازدواج با اونا رو داشتند .

كيانا


مرا جز عشق تو جاني نمي بينم نمي بينم


دلـم را جـز تو جانــاني نمي بينم نمي بينم

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

كيانا




ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدائي

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

مهر


اولين روز مدرسه

به همه كساني كه

مدرسه رو

دوست دارند

( مثل كيانا جونم

كه نتونست كلاس

دومش رو

شروع كنه )

مبارك باشه .

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

كيانا


می‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را


می‌جويمت چنـــــان‌کـــه لب تشــنه آب را

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

روزهاي سخت


اين روز ها مصادف با روزهايي هست كه سال پيش تو در بيمارستان بودي و همه تلاش ميكرديم كه بموني .. بموني و با ما باشي . واسه من و مامانت خيلي سخت ميگذره ... خيلي ... نميدونم چطور بهت بگم كه دلمون واسه يك لحظه ديدنت هلاكه ....

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

رنگها


يادته يه روز ازت پرسيدم چه رنگي رو دوست داري ؟ .... جوابي كه بهم دادي خيلي عجيب بود ... آره .. گفتي "همه رنگها رو دوست دارم " اما من اصرار كردم كدومشونو بيشتر دوست داري و تو بازم گفتي " همه رنگها رو .. " بازم خواستم بهت كلك بزنم و گفتم اگه چند تا پيراهن خوشگل باشن كه مثل هم باشن و فقط رنگهاشون فرق كنه كدومشونو بر ميداري ؟ و تو گفتي " همشونو بر ميدارم ..."

آره عزيزم تو خيلي فهميده تر از اين بودي كه من بخوام گولت بزنم و چقدر با احساس بودي كه همه رنگها رو قشنگ ميديدي حتي سياه !

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

كيانا


هر جا كه هستيم با اينكه همه هستند احساس تنهايي ميكنيم . خلوت زندگيمون با هيچ چيزي جز تو پر نميشه ، كياناي عزيزم

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

كيانا


عزيز دل بابا .....

كيانا جونم .....

جات خيلي خاليه ....

كاشكي كنارم بودي...

هيچ جا بدون تو صفا نداره

۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

كيانا


هميشه به يادتم كيانا جون ... همه ميگن زمان كه بگذره فراموش ميكنيد اما بايد بگم واسه ما اين طوري نيست ... هر روز و هر ثانيه كه ميگذره نبودنت رو بيشتر احساس ميكنيم ... خنده هات ... گريه هات ... دلداري هات ... راه رفتنت ... دويدنت ...

غذا خوردنت و نخوردنت ... بازي كردنت ... آره عزيزم لحظه اي تو زندگيمون نيست كه تو رو بخاطر نداشته باشيم ... دوست داريم هميشه و همه جا ... دلمون خيلي واست تنگ شده ..................................................................

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

آهو و الاغ

آهو خيلي خوشگل بود .
يک روز يک پري سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داري شوهرت چه جور موجودي باشه؟
آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پري آرزوي آهو رو برآورده کرد و آهو با يک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ براي طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسيد : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقي نداريم, اين خيلي خره.
حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: شوخي سرش نميشه, تا براش عشوه ميام جفتک مي اندازه.
حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: آبروم پيش همه رفته , همه ميگن شوهرم حماله.
حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عين طويله است.
حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چي ازش مي پرسم مثل خر بهم نگاه مي کنه.
حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: تا بهش يه چيز مي گم صداش رو بلند مي کنه و عرعر مي کنه.
حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: از من خوشش نمي آد, همه اش ميگه لاغر مردني , تو مثل مانکن ها مي موني.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا اين کارها رو مي کني ؟
الاغ گفت: واسه اينکه من خرم.
حاکم فکري کرد و گفت: خب خره ديگه چي کارش ميشه کرد.
نتيجه گيري اخلاقي: در انتخاب همسر دقت کنيد.
نتيجه گيري عاشقانه : مواظب باشيد وقتي عاشق موجودي مي شويد عشق چشم هايتان را کور نکند

حباب







از نظر ما حباب هيچ چيزي نيست اما ببينيد همين هيچ چيز چه چيزايي ميتونه باشه !!!!!!

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه


لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگي شد: مي بايست "نيكي" را به شكل عيسي" و "بدي" را به شكل "يهودا" يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاي آرماني‌اش را پيدا كند.
روزي در يك مراسم همسرايي, تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما
داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود.
كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شكسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.
وقتي كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: كي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پر از رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم!
"مي توان گفت: نيكي و بدي يك چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كي سر راه انسان قرار بگيرند."-پائولو كوئيلو

۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

مينا

مينا خانم عزيز هم فوق ليسانس زبان انگليسي قبول شده كه بهش تبريك ميگم كلي خوشحالم كرد .

بهزاد

بهزاد عزيزم تو دانشگاه ، در رشته مهندسي الكترونيك قبول شده و كلي خوشحالم كرد .... هميجا بهش تبريك ميگم و آرزوي موفقيت را براش دارم .

دانستن يا ندانستن مسئله اين است !!!!

اين هم از اوضاع و احوالات روزگار ما و روزگار بقيه :
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
درکشورما وضع چنین است بدانید
آنکس که بداند و بداند که بداند
باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند
برپست ریاست ابدالدهر بماند

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

تشكر

از همه ممنونم كه بهم اميد داديد كه ادامه بدم خصوصا : داداش عزيزم ، فريبرز خوبم ، نداي مهربونم ، رؤياي گلم و ناشناس هاي گرامي .....

پيمان

به همتون سلام ميكنم .... مخصوصا پيمان عزيزم كه از اول باهام بوده و هست ...تذكر جالبي داده بودي و منو به فكر واداشت ...........................
اما چند نكته را براي اين دوست عزيزم ميخواستم بگم :
1 - تو خودت وبلاگ نويس قهاري هستي و اينو ميدوني كه كامنتها چقدر آدمو تو ادامه راهش كمك ميكنند و ميشه گفت يك تشويق هست .
2 - من هيچ وقت از كسي نخواستم تو غم من شريك باشه و اگه اينجوري بنظر اومده متاسفم ...
3 - در حال حاضر سعي ميكنم كه باعث شادي ديگران بشم و از غمي كه تو دلم هست به كسي ندم .
4 - نكته آخر اينكه بنا به توصيه خودت از اين به بعد مطالب وبلاگ رو كمي تغيير ميدم و از همه چيزمينويسم كه شايد تنوعي در كار باشه ، اما ياد و خاطره كياناي عزيزم همواره جزئي از كارم هست .

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه


روز اول كه اين وبلاگ رو راه انداختم حدس ميزدم كه خيلي ها برام حرف بزنن و نظري بدن ، اما بجز چند نفراز دوستان خوبم كسي كامنت نگذاشت ، بعضيا هم گفتند دلمون ميگيره و نميتونيم كامنت بذاريم ..... گذشته از اينكه به چه دليل نظري داده نميشه ، بدليل اينكه تو اين وبلاگ حسابي تنها شدم ، يك تصميم گرفتم :اول اينكه : تا 10 روز ديگه منتظر نطراتتون ميمونم .. حتي اگه هيچ چيزي ننويسيد و خالي ارسال كنيد( كسي مجبور نيست نظر بده و همينكه ميخونيد ممنونم ولي ميخوام بدونم آمار خواننده هام چند نفرن )بعد از اين مدت اگر كسي ما رو تحويل گرفت كه ادامه ميدم اما اگر اينطور نشد .... يك وبلاگ ديگه درست ميكنم و حرفامو اونجا ميزنم ... تنهايي !!!!

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

نظرات

روز اول كه اين وبلاگ رو راه انداختم حدس ميزدم كه خيلي ها برام حرف بزنن و نظري بدن ، اما بجز چند نفراز دوستان خوبم كسي كامنت نگذاشت ، بعضيا هم گفتند دلمون ميگيره و نميتونيم كامنت بذاريم ..... گذشته از اينكه به چه دليل نظري داده نميشه ، بدليل اينكه تو اين وبلاگ حسابي تنها شدم ، يك تصميم گرفتم :
اول اينكه : تا 10 روز ديگه منتظر نطراتتون ميمونم .. حتي اگه هيچ چيزي ننويسيد و خالي ارسال كنيد( كسي مجبور نيست نظر بده و همينكه ميخونيد ممنونم ولي ميخوام بدونم آمار خواننده هام چند نفرن )
بعد از اين مدت اگر كسي ما رو تحويل گرفت كه ادامه ميدم اما اگر اينطور نشد .... يك وبلاگ ديگه درست ميكنم و حرفامو اونجا ميزنم ... تنهايي !!!!