۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

می سوزم و می سازم و دم بر نارم

اندر غم تو نگـــــــــــــار همچون نارم
می سوزم و می ســـازم و دم بر نارم
تا دست به گـــــــــــــردن تو اندر نارم
آکنده به غـــــــــــــم چو دانه اندر نارم

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

دوست

دوست ...تقدیر گریز ناپذیر ما نیست. برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد.دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود
با دوستانمان می توانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنبم
با دوستانمان می توانیم درددل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند. از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم. و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم. با دوستانمان می توانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم :امشب نیا حوصله ندارم. با دوستانمان می توانیم بخندیم می توانیم گریه کنیم می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم می توانیم شادی کنیم می توانیم غمگین شویم می توانیم دعوا کنیم
می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است.و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم. با دوستانمان می توانیم قدم بزنیم می توانیم نصفه شب زنگ بزنیم و بگوییم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟ بگوییم :حرف نزن فقط بیا. ووقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم
با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

ورود به 12 سالگی ........ تولدت مبارک

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یک دم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن
یک بار خلوت خوش جانانم آرزوست
جانا ز آرزوی تو جانم به لب رسید
بنمای رخ که قوت دل و جانم آرزوست
یک بار بوسه ای ز لب تو ربوده ام
یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست
ور لحظه ای به کوی تو ناگاه بگذرم
عیبم مکن که روضه ی رضوانم آرزوست
بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل
پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست
سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است
خوشتر از این و آن چه بود ؟ آنم آرزوست
ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده ام و ایمانم آرزوست
درد دل عراقی و درمان من تویی
از درد بس ملولم و درمانم آرزوست
کیانا جونم ... عزیزم ... مهربونم ... خوشگلم ... نفسم ... تولدت مبارک ..................
دیگه بزرگ شدی واسه خودت خانمی شدی .... دلم برای دیدنت تنگ شده ... بابایی حداقل امروز که تولدت هست یک سری به من بزن ... بابایی همیشه منتظر دیدنت هست .... همیشه

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

سه روز مونده....

نمیدونم چیکار کنم .... دلم شور میزنه .... یعنی میشه سورپرازت کنیم !!!! .... برای رسیدنت به سن ۱۲ سالگی و فوت کردن ۱۱ تا شمع روشن لحظه شماری میکنیم !!! آیا میشه ؟؟؟.... شاید در خواب !!!! .... شاید در رویاهامون!!!.... درسته که بعد از اینکه ۷ تا شمع رو فوت کردی دیگه اینکارو نکردی اما ما هر سال به یادت هستیم بابایی ... هر روز و هر ثانیه .... لحظه ای نیست که تو رو فراموش کنیم .... کاش بودی و چراغ زندگی مون رو خاموش نمیکردی ... آره عزیزم اون فوتی که به آن ۷ تا شمع کردی بد جور خاموشمون کرد .......

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

وعده لباس گرم


پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
....................................................................
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در
حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

وقتی.....

سالها پیش وقتی آهنگ سال ۲۰۰۰ داریوش رو گوش میکردم به خودم میگفتم اووووه کو تا سال ۲۰۰۰ ..... یعنی میشه ما زنده باشیم و ببینیم تو این سال چه اتفاقی میافته ؟ .... وقتی میدیدم پاپ رهبر کاتولیکهای دنیا هست میگفتم واااای مگه چند سال این آقا زنده است که همش اسمشو میشنوم .... وقتی میدیدم یاسر عرفات زنده است میگفتم مگه تا چند سال عمر میکنه ؟ .... وقتی جنگ ایران و عراق بود میگفتم آیا میشه ببینم که این جنگ تموم بشه ؟ وقتی صدام رو تو تلویزیون میدیدم میگفتم این یکی رو دیگه نمیشه گرفتش !!! وقتی دانشگاه رفتم همش نگاه میکردم که کی درس و درس خوندن تموم میشه !!! وقتی سربازی رفتم میگفتم مگه میشه این اجباری لعنتی تموم بشه ؟ وقتی دنبال کار میگشتم میگفتم یعنی تو کدوم شرکت کار گیرم میاد !!! وقتی دو تا آلمان شرقی و غربی بودن میگفتم یعنی اینا تا کی از هم جدا هستن ؟ وقتی .... وقتی .... وقتی...
سالها گذشته و خیلی از این نشدنی ها را دیدم که شد .... سال ۲۰۰۰ شد ... پاپ و یاسر عرفات و صدام مردند .... جنگ تموم شد .... درس و سربازی و .... تموم شد ... آلمانها یکی شدن ....و ... و .... و ...
خیلی از زمانهایی را که فکر نمیکردم در آن باشم بودم ... خیلی از اتفاقهایی رو که خیلی ها نمیبینن دیدم ...خیلی چیزهایی رو هم که فکرش رو نمیکردم برای دنیا و برای من پیش اومد ...
خیلی از وقت های دیگه هم مونده ... نمیدونم چی در انتظاره اما میدونم که هر چیزی میتونه اتفاق بیافته چه غیر منتظره چه منتظره !!!!
الان دارم به خودم میگم یعنی میشه ببینم که .........!!!!!

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

الهی..........

الهی
چون به تو نگریم
شاهیم و تاج بر سر
و چون به خود نگریم
خاکیم و از خاک بدتر
الهی
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن
و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهی
صبر از من رمید و طاقت شد سست
بدین شادم که نه به خود .... به تو افتادم
الهی
از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود
کشته تو بکشتن شاد و سوخته تو بسوختن خشنود