۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

فریاد که از هجر تو جانم به لب آمد

فریاد که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات که دور از تو همه ساله چنینم
دارم هوس آن که ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم ، نيست تمنّا به جز اينم
آن رفت دريغا كه مرا دين و دلي بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دينم

هیچ نظری موجود نیست: