فریاد که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات که دور از تو همه ساله چنینم
دارم هوس آن که ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم ، نيست تمنّا به جز اينم
آن رفت دريغا كه مرا دين و دلي بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دينم
هیهات که دور از تو همه ساله چنینم
دارم هوس آن که ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم ، نيست تمنّا به جز اينم
آن رفت دريغا كه مرا دين و دلي بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دينم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر