۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

بيا .....

بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی
نماند صبر و مرا بیش از این شکیبایی
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات
بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی
بیا که بی تو دلم راحتی نمی یابد
بیا که بی تو ندارد دو دیده بینایی
ز بس که بر سر کوی تو ناله ها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی

هیچ نظری موجود نیست: