۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

دور از تو من ندانم زیست

از تو مهرم چو در نهاد بود
من کیم تا مرا مراد بود؟
جز مرادت مرا مرادی نیست
غیر از این خاطری و یادی نیست
هر که او در غم تو دل بنهاد
آرزوها به آزروی تو داد
شوق دلها ارادت تو بود
ذوق جانها عبادت تو بود
تا که خاک درت پناه من است
آستان تو سجده گه من است
من ز کوی ات به در ندانم رفت
زآن که ز این در کجا توانم رفت؟
ز این سخن ها خلاصه دانی چیست؟
آن که دور از تو من ندانم زیست
گر چه داری چو من هزار هزار
ختم گشت این سخن بر این گفتار

هیچ نظری موجود نیست: