۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

کوه



امروز با تشویق یکی از دوستای خوبم رفتم کوه .... با اینکه واسم سخت بود ولی لذت رسیدن به اون بالا خیلی خوب بود ... وقتی از اون بالا میبینی که همه چیز کوچیکه و ما آدما واسه چی به سرو کله هم میپریم !!! .... عزیزم خوب بود ؟ خوشگلم دیدی بابایی برای نزدیک شدن به تو هر کاری میکنه ... من که خیلی از زمین بالا نرفتم دنیا برام بی ارزش بود ... تو که اون بالاها هستی چه حالی میکنی ؟ نه ؟ .... کاشکی میشد زودتر برسم بهت بیام اون بالا بالا ها پیشت ... قربونت برم الهی ... میدونم اگه اینجا هم بودی با هم شاد بودیم و حال میکردیم ... ولی ازت میخوام که دستم رو بگیری منو بکشونی پیشت .... کاشکی میشد .. کاشکی !!!

هیچ نظری موجود نیست: