۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

ترانه




كيانا ، ترانه رو خيلي دوست داشت و كلي حال ميكرد كه بغلش كنه و بهش غذا بده اينم چند عكسي كه فريبرز ، باباي ترانه عزيزم فرستاده .

۲ نظر:

f_jadidi گفت...

یاد همه یادها بخیر باد.

تا یاد من کی برسه؟

یک دوست ناشناس گفت...

یکی بود یکی نبود
غیراز خدای مهربون هیچکس نبود.
توی این دشت بزرگ که بهش دنیا میگن
با آدمهای رنگ رنگ
یک بابا بود ------نه نه صبر کنید این بابا با باباهای دیگه خیلی فرق داشت .
از اون باباهای خوب بود .
از اونهایی که همه بچها آرزوی داشتنش رو داشتن. خلاصه این بابای مهربون یک روز که داشت