۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

ماه رمضان

ماه رمضان برای خیلی از ما ... ماه بیاد ماندنی هست .. ماه بیدار شدن برای سحر .. ماه احساس نزدیک شدن به خدا ... ماه دعا و نیایش .. ماه انتظار برای اذان مغرب ... ماه کمک به فقرا و ایتام ... ماه ربنا شنیدن با صدای استاد شجریان ... و ... و ... و ... اما برای من و مامان از رمضان سال ۸۶ به بعد تبدیل شد به ماه از دست دادن تو عزیزم ... از ابتدای ماه رمضان آن سال تا شب قدر به بالینت نشستیم و دست دعا برای موندنت بالا بردیم ... کنارت به ظاهر میخندیدیم تا روحیه بگیری ... چقدر همه و همه برایت دعا میکردن که زود به خونه بیایی ... آن شب قدر را هیچوقت یادم نمیره .. شبی که خودم تا صبح پیشت بودم و از همه دوستان و آشناها برایم پیغام میآمد که ما داریم برایش دعا میکنیم ... یادم نمیرود که در اتاق کناریت بیماری بود که تا صبح ناله میکرد و همه کادر بیمارستان ازش قطع امید کرده بودند ... کسی چه میدونست که تو .. دختر نازنینم .. با تمام صبوری .. ساکت و آرام از این دنیا میری و اون میماند ! .... تو استقامت کردی که مامان هم بیاد و اون رو هم ببینی و بری ... آره عزیزم هنگامی که هر دو بالای سرت بودیم رفتی ...و چه ناباورانه رفتی و ما را برای همیشه داغدار کردی ... کیانا جونم توی این ماه جات خیلی خیلی پیشمون خالیه ....

هیچ نظری موجود نیست: