ماه رمضان برای خیلی از ما ... ماه بیاد ماندنی هست .. ماه بیدار شدن برای سحر .. ماه احساس نزدیک شدن به خدا ... ماه دعا و نیایش .. ماه انتظار برای اذان مغرب ... ماه کمک به فقرا و ایتام ... ماه ربنا شنیدن با صدای استاد شجریان ... و ... و ... و ... اما برای من و مامان از رمضان سال ۸۶ به بعد تبدیل شد به ماه از دست دادن تو عزیزم ... از ابتدای ماه رمضان آن سال تا شب قدر به بالینت نشستیم و دست دعا برای موندنت بالا بردیم ... کنارت به ظاهر میخندیدیم تا روحیه بگیری ... چقدر همه و همه برایت دعا میکردن که زود به خونه بیایی ... آن شب قدر را هیچوقت یادم نمیره .. شبی که خودم تا صبح پیشت بودم و از همه دوستان و آشناها برایم پیغام میآمد که ما داریم برایش دعا میکنیم ... یادم نمیرود که در اتاق کناریت بیماری بود که تا صبح ناله میکرد و همه کادر بیمارستان ازش قطع امید کرده بودند ... کسی چه میدونست که تو .. دختر نازنینم .. با تمام صبوری .. ساکت و آرام از این دنیا میری و اون میماند ! .... تو استقامت کردی که مامان هم بیاد و اون رو هم ببینی و بری ... آره عزیزم هنگامی که هر دو بالای سرت بودیم رفتی ...و چه ناباورانه رفتی و ما را برای همیشه داغدار کردی ... کیانا جونم توی این ماه جات خیلی خیلی پیشمون خالیه ....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر