۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

كلاس چهارم




كيانا جون ... همه وسايلت رو آماده كردم ... كيف و كفش و روپوش و مداد و خودكار و دفتر و كتاب هاي جلد شده و .... همه و همه رو واسه فردا برات آماده كردم تا ايشالا بري كلاس چهارم .... دلم ميخواد مثل هميشه شاگرد اول بشي ها .... الهي بابايي قربونت بره ... بهت افتخار ميكنم

۳ نظر:

پاپاتیا گفت...

سلام منم تسلیت میگم و یه جورایی میتونم درکتون کنم ولی نه با حس نبودن بچه با حس نبودن پدر و خاطراتش میتونم درکتون کنم.برادر منم الآن نزدیک بکی دوساله که بیماریه سرطان ریه داره و معلوم نیست خوب بشه یا نشه.یه پسر 2ساله داره.امیدوارم هرچه زودتر خوب بشه.تمام مطالبتونو خوندم.برام خیلی جالب بود که گفتین هم شما و هم کیاناجان دست چپ هستین چون منم دست چپم و همچنینی پدرم هم دست چب بود. دیگه نمیدونم چی بگم فقط ما هم برای برادرم دعا میکنیم و بخاطر اینکه درکتون میکنم گفتم پیامی براتون بذارم.

پاپاتیا گفت...

سلام
منم ممنونم که بهم سر زدین و خوشحالم کردین
بخاطر دعا و کامنت زیباتون صمیمانه ممنونم
موفق باشین

فرهاد دهبان گفت...

سلام محمد جان هميشه من بر اين باور بوده وهستم كه انسانها باخاطرات گذشته به آينده ميرسند اگر جايش در بين ما خالي است يادش هميشه با ماست گل محمدي را ميشود در بهاران ديد بوييد ولمس كرد ودرفصل پاييز وزمستان با خاطره عطر گل محمدي به بهار آينده رسيد تابازهم گلهاي محمدي بسياري را برسر بوته ها ديد ودر عطر آنان براي هميشه در بهاران غرق شد بهروز و كامروا باشيد