۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

قدر داني


امروز يهو اومدم و Blogger

رو باز كردم و ديدم باز شد

حالا از هول حليم افتادم تو ديگ ...

نميدونم چي بگم و از كجا بگم ....

فقط از همين جا بگم كه

از تمام عزيزاني كه اينجا ميان و ميرن ،

كامنت ميذارن و نميذارن

تشكر ميكنم و

از دور دست همه رو ميبوسم .

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.خیلی از خودم خجالت کشیدم که تو این مدت نمیدونستم که شما همچین بلاگی ذرست کردید وگرنه حتی واسه دل خودمم که بود حتما کامنت میذاشتم تا خالی شم.سختمه جلوی شما یا مریم حرفی از گلمون بزنم ولی اینجا میتونم بگمو داد بزنم کیانا خالت هلاکته از نبودنت آتیش میگیره.کیانای نازم دلم واسه شعور و عقلو شیرین زبونیت پر میزنه .از اینکه حتی کاری از دستم نمییاد که واسه مامانو بابات کنم کلافم.از خدا گله نمیکنم چون بی فایدست.ولی تو بدون که منو به قول خودت باجناق بابات همیشه به یادتیم و در حسرت نبودنت میسوزیم.اون یک سالی که خونه ما بودید خیلی خوب بود خیلی وابستت شده بودم.همیشه نگران بودی که من میرم کازرون چند روز بعد برمیگردم.همیشه هم بهونه میگرفتی که میخوای با من بیای.حیف که هیچ وقت نتونستم با خودم ببرمت.گل خوشگلم جات خیلی تو بغلم خالیه.خیلی....

ناشناس گفت...

يادمه اولين بار كه ديدمت چند روزي بيشتر سن نداشتي بغل مامان بودي به بابا كفتم چقدر شكيلاست

ناشناس گفت...

ولي بابا كفت كياناست