۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

جام جهاني فوتبال 2006


يادم نميره كه 4 سال پيش براي شاد كردنت و هيجان دادن به تو فوتبال جام جهاني نگاه ميكرديم و براي بازي ايران و مكزيك صورتهامون رو رنگ كرديم .... به يادم هست كه چقدر شادي ميكردي و خوشحال بودي .... يادم نميره با اينكه موهاي سرت ريخته بود اهميتي نميدادي و من و مامان رو دلداري ميدادي .... به يادم هست كه وقتي موهامو مثل تو كردم چقدر خوشحال شدي و گفتي " حالا دوتامون مثل هم هستيم !! "...چه روزگاري داشتيم بابايي ... در كمال خستگي و ناراحتيها در مورد بيماريت باز هم دلمون يه ذره شاد بود .... دخترم ... كيانا جونم ... دلم گرفته ... دلم تو رو ميخواد ... دلم خيلي خسته است ...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

من نوشته های شما رو در مورد دخترتون خوندم. خیلی پاک و قشنگ نوشتید. خدا به شما صبر بده و دخترتون رو به آرامش بیشتر برسونه.صبوری کنید که کیانا خانم هم شما رو ببینه و شاد باشه. چون از دیدن غم شما ناراحت میشه. کیانا میدونه که شما خیلی دوستش دارید. شاد باشید تا کیانا هم شادتر باشه.
راستی تولد دختر گلتون هم مبارک.
شاد بودن تنها انتقامی است که میشه از دنیا گرفت.