۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

وقت ديدار



از همه چيز خسته شدم ....

نميدونم اين مسير زندگي تا كجا و تا كي خواهد رفت ....

اين قطار زندگي واسه من تا كجا خواهد رفت ....

براي رفتن به دور دور ها هيچي نميخوام ....

فقط دلم ميخواد هر چه زودتر به اون دور دورها برم ....

برم و زود برسم به عزيزم ....

اون عزيزي كه براي ديدنش لحظه شماري ميكنم ....

يعني ميشه ؟......

خدايا اين راه رو براي من هموار كن تا بتونم كياناي عزيزم رو زود ببينم ....

خدايا به هيچ چيز تو اين دنيا وابستگي ندارم ....

خدايا موعد ديدارم رو نزديك كن ....

۱ نظر:

آني گفت...

ميدونم كه حرفها و نوشته ها هيچ وقت نميتونه داغ دل يك مادر و پدر رو كم كنه خودم درد شما رو چشيدم شايد كمي كمتر.... ولي از ته دل با حرفهاي شما گريه كردم... ميدونم كه مردا اين مواقع محكمتر از خانوما هستن هرچند كه از داخل داغون ميشن ولي شمارو به همون خدايي كه الان كيانا پيششه و از شما و مادرش براش مهربونتره قسم ميدم همسرتون رو راضي كنيد كه دوباره باردار بشه ... شايد فكر ميكنيد كه خيانت به خاطرات كيانا باشه ولي حتما بهتر از من ميدونيد كه هيچ كار خدا بي حكمت نيست... شايد زندگي كردن حق يه كياناي ديگه هست كه خدا قراره دوباره بهتون بده...
در حال حاضر من ماه 5 بارداري رو پشت سر ميگذارم ... ميگن دعاي زن باردار پيش خدا عزيزه ... اگر لياقت داشته باشم هيچ وقت فراموشتون نميكنم...شما هم از دعاي خيرتون منو بي نصيب نگذاريد.