۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

مثل بادبادک


خوبی بادبادک اینه که
می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

آسان بينديش راحت زندگي كن

ميگويند در یک كشور مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان، تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.
آسان بينديش راحت زندگي كن

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

لالايي

ديشب خيلي خسته بودم ... رفتم بخوابم ... خوابم نميبرد ... به ياد اون شب هايي افتادم كه من و كيانا كنار هم ميخوابيديم و من براش لالايي ميگفتم ... و يواش يواش با دستم نوازشش ميكردم و اون هم آروم آروم خوابش ميبرد ... حس كردم كه پيشم هست ... حس كردم دوست دارم بازم نوازشش كنم ... دلم بد جوري تنگش شده بود ... يادش بخير شبهايي كه من خوابم مي اومد و كيانا خوابش نمي اومد و حالا نوبت اون بود كه نوازشم كنه و برام لالايي بگه ... نمي فهميدم كي خوابم برده وقتي چشم باز ميكردم ... ميديدم كه نازنينم كنارم خوابيده ....... دلم براي اون لحظات حسابي تنگ شده ... براي لحظاتي كه هيچوقت نمي آيند... براي زمانهايي كه بهترين و شيرين ترين لحظات زندگيم بود.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

خوشبختی


خوشبختی برابر است با امکانات تقسیم بر توقعات .... هر چه توقعاتمان نسبت به امکاناتمان کمتر باشد خوشبخت تر خواهیم بود ... توی دنیای روزمره هر چه نسبت به داشته هایمان توقع داشته باشیم سعادتمند تر خواهیم بود ... خانواده ای را میبینیم که چهار - پنج نفره سوار موتورسیکلت شده اند و شاد و خوشحال هستند و دو نفر زن و شوهر را هم میبینیم که سوار ماشین آخرین سیستم هستند و اخم میکنند ... شاید مثلاْ فلان سرویس جواهر را برایش نخریده !
این داستان رو در جایی دیدم که یک نفر هشتاد ساله مغازه ای دارد و پالوده میفروشد ... بهترین پالوده و با بهترین کیفیت اما مقداری که درست میکند تا ظهر تمام میشود ... مغازه ای کوچک دارد اما توقع او همین است و خوشبخت است .... او بمقدار نیازش تولید میکند و انتظار ندارد که مغازه ای بزرگ راه بیاندازد و پولش از پارو بالا برود ... جالب اینجاست که طرز برخوردی که او با مشتریانش دارد را هیچگاه نمیتوان با فروشنده های عصر حاضر مقایسه کرد ... برخوردی کاملا بااحترام و رضایتمندی ... چون او خوشبخت است و آن را با بقیه به اشتراک میگذارد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

چرا من مرد هستم یا دیگری زن است ؟

چرا من مرد هستم یا دیگری زن است ؟ چرا یک نفر چشمش خوب میبیند و دیگری کور است ؟ نگاه اکثر ما به زندگی همیشه به دنبال عدل و مساوات بوده غافل از اینکه عدالت به معنای مساوی بودن نیست ... در یک کندوی زنبور.... زنبور کارگر هست .... زنبور نر هست ... زنبور ملکه هست و... و هرکدام وظیفه خودشان را دارند و کمال هرکدامشان نیز متفاوت است مثلاْ کمال زنبور کارگر این است که کارگر باشد و کمال زنبور ملکه هم برایش مشخص است هیچکدامشان هر کاری بکنند نمیتوانند جای دیگری را بگیرند ... در حقیقت این گوناگونی نظمی را ایجاد کرده ... اگر همه زنبورها ملکه میشدند چه میشد ؟ پس بقا و دوام آنها که همگی بر اساس عدل الهی است بر همین گوناگونی استوار است که این در مورد ما انسانها نیز صدق میکند و بدانیم که هر چه پیش میاید اگرچه از نظر ما به حق نباشد ... عین عدالت خداوند است.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

فاعل کل هستی

مي گفت :
يك كارخانه توليد برق را در نظر بگيريد ... برق توليدي به لامپ ، كولر ، بخاري و ... ميرسد . توليد نور ، سرما ، گرما و ... كار كدامشان است ؟ نيروگاه برق يا آنها ؟ ممكن است كولر يگويد كه سرما كار من است و یا بخاری بگوید گرما از جانب من است و یا لامپ بگوید نور را من تولید میکنم اما نيروگاه برق جواب ميدهد اگر من نباشم شماها هيچ كاري نميتوانيد انجام دهيد . همين مثال در مورد كارهاي ما در دنيا صدق ميكند كارهاي ما چه خوب چه بد چه نيك چه شوم همه از جانب اوست و اوست كه فاعل كل هستي است در حقيقت اعمال ما در دنيا با خداوند مشاع است ... اما در موعد حساب و كتاب تكليف اعمالمان مشخص ميشود و در آنجا افراض صورت ميگيرد. ذات اوست كه همه چيز در دستش است و اختيار همه چيز را دارد. اعمال ما بدون خواست و اراده او انجام نخواهد پذيرفت. نباید مغرور شویم که چون ما خواستیم توانستیم آدم خوبی شویم در اینجاست که میگوید اگر شرایطش را برایت جور نمیکردم هیچوقت نمیتوانستی .
ممکن است به خود مغرور شویم که مثلاْ به یتیمی کمک کردیم اما در روز حساب این عمل به ظاهر خوب بلای جان ما خواهد شد چون در آن خودپسندی بوده است و یا اینکه یک نفر دزد را در آن دنیا میبخشند چون دزد ناموس مردم نبوده و چشمش پاک بوده .
اعمال ما همه و همه باید با نگاهی به خداوند متعال صورت پذیرد و همواره بدانیم که بدون نظر و صلاح او هیچ چیزی اتفاق نخواهد افتاد.

تو....


برای دیدن تو از خاطره ها گذشته ام .............

پدر


همیشه همدم و راهنمایمان بودید ... برای ما اسوه ی تحمل و صبوری بودید ... دوستان و آشنایان و غریبه ها همیشه از محبت ها و خوبیهایتان میگفتند و میگویند و چه سخت بود از دست دادن پدری عزیز و مهربان در زمانی که بیشترین نیاز را به او داشتم .