نميدونم چطور احساسمو بگم .... بالاخره كياناي عزيزم به خوابم اومد ... گذشته از اينكه چه چيزي تو خواب ديدم احساسي كه داشتم توصيف ناپذير هست .... تو بغلم گرفته بودمش و مي بوسيدمش ، انگار كه واقعا دارم اينكارو ميكنم . وقتي بيدار شدم دلم ميخواست كه اين ها همش باقي بمونه ولي نموند . وقتي خوابم رو براي مريم تعريف ميكردم اشكم در اومده بود نميتونستم خودمو كنترل كنم .
كيانا جونم بازم بيا تا حداقل تو رؤياهام تو رو داشته باشم .